لوئى پاستور، طبیعى دان، شیمى دان و کاشف میکرب و یکى از بزرگترین خدمتگزاران جامعه بشریت در روز بیست و هفتم دسامبر سال 1822 میلادى در دهکده دول واقع در کوهستانهاى ژورا در فرانسه متولد شد.
زمانى که پاستور هنوز کودک بود، خانوادهاش به آربوآ کوچ کرد. شغل پدرش دباغى بود و با اینکه او زندگى فقیرانهاى داشت، نسبت به تحصیل فرزندش توجه زیادى مىنمود. اگر پدر لوئى پاستور آرزومند ترقى و پیشرفت او نبود شاید وى سراسر عمر خود را در دباغخانه سپرى کرده بود.
پدر پاستور مىگفت: فرزندش باید به مدرسه برود و مرد باسوادى گردد، اما لوئى پاستور با بى علاقگى به دبستان مىرفت و آموزگارانش او را کودن مىدانستند و او را دلسرد مىکردند! بالاخره با اصرار و پافشارى پدرش دوره دبستان را به پایان رسانید و براى ادامه تحصیلاتش به دانشسراى پاریس رفت. در دانشسرا بسیار ناراحت بود و احساس غربت مىکرد، ولى به هر حال با مشکلات فراوانى تحصیلات خود را ادامه داد و بعدها به دانشگاه سوربن رفت.
پاستور در سال 1848 با برانگیختن اعجاب استادان خود، در ردیف آنان قرار گرفت و با دریافت دکترا، به سمت استاد شیمى دانشگاه استراسبورگ انتخاب گردید.
در همین دوران لوئى پاستور شیفته دختر رئیس دانشگاه شد و طى نامهاى تقاضاى ازدواج خود را به عنوان رئیس دانشگاه نوشت، که این نامه از جمله جالبترین نامههاى تاریخ است!
او نوشته بود:
... من ثروتمند نیستم، فقط انسانى هستم ایستاده، که قلبى پاک، شریف و مهربان در سینهام مىطپد و از نعمت سلامتى هم برخوردار مىباشم...
بالاخره پاستور در سال 1852 ازدواج نمود و در همین دوران آزمایشهاى اساسى خود را شروع کرد.
پاستور در حالى که در شهر دیژون فیزیک و در استراسبورگ شیمى تدریس مىکرد، اندیشه کشف آفت آب جو و شراب از ذهنش دور نمىشد و او را سخت به خود مشغول کرده بود.
شیمى دانهاى آن دوران، علت تحول شراب را نمىدانستند و تلاشهاى آنان براى پى بردن به علت این تحول به جایى نمىرسید. پاستور از کوشش بى نتیجه و نافرجام دانشمندان خسته و نومید نشد و با همتى بلند و روحى امیدوار در صدد انجام یک کار بزرگ بود، با پشتکار و علاقه، به آزمایشهاى گوناگون پرداخت و از جمله به وسیله میکروسکوپ آزمایشى روى نمونه آب جو ضایع شده انجام داد و در سال 1852 میلادى کتاب معروف خود رإ؛88 در مورد تخمیر نوشت.
با انتشار این کتاب، پاستور شهرت فراوانى یافت، لذا در سال 1857 که دانشگاه جدیدى در شهر لیل تاسیس گردید، پاستور را به سمت ریاست دانشکده علوم آن دانشگاه انتخاب کردند.
پاستور با اینکه در دانشکده علوم، کارهاى زیادى داشت و وظائف سنگین و خطیر ریاست دانشکده را انجام مىداد و تقریبا تمام وقت او، توسط دانشکده پر شده بود، در عین حال آزمایشهاى خود را هم چنان ادامه مىداد و پس از مدتى مطالعه و تفکر و تجربه، به این نتیجه رسید، که ممکن است عمل تخمیر به علت وجود و عملکرد بعضى از موجودات زنده ریز باشد.
وى با آزمایش هایى که روى شیره چغندر انجام داد، درستى نظریه خود را ثابت کرد، که موجودات ذره بینى و زندهاى هستند که به صورت کپک باعث تخمیر آب جو مىشوند!
و در ماه اوت سال 1857 در جلسه آکادمى علوم لیل علاوه بر اثبات نظریه خود، ثابت کرد که مخمر احتیاج به اکسیژن دارد، تا این موجودات زنده ذرهبینى بتوانند زندگى کنند و تولید مثل نمایند.
هم چنین ثابت نمود، پس از مرگ موجودات زنده، این موجودات زنده ذرهبینى، روى جسد مرده قرار مىگیرند و با وجود اکسیژن و محیط مساعد به زاد و ولد مىپردازند و جسد مرده را متعفن کرده و اندک اندک آن را تجزیه مىنمایند. آن گاه باقى مانده جسد مرده، به مصرف تغذیه نباتات و حیوانات دیگر مىرسد و به این طریق جسد مرده، به اشکال مختلف به زندگى خود ادامه مىدهد.
در سال 1865 کرم ابریشمهاى ولایات جنوبى فرانسه و چند منطقه دیگر بر اثر عارضه مرموزى از بین رفت و مردم این مناطق را که تنها درآمدشان، از راه تربیت کرم ابریشم بود، از این منبع درآمد محروم ساخت. پاستور همراه با دوستش درما به جنوب فرانسه رفت، تا علت این عارضه مضر را کشف نماید، اما در همین هنگام بود که پدرش در ژوئن سال 1865 و پسرش کامیل در سپتامبر همان سال و دخترش سیسیل در تابستان بعد زندگى را بدرود گفتند. طولى نکشید که خودش هم دچار بیمارى شدیدى گردید و بنیهاش ضعیف شد، ولى خوشبختانه قبل از آنکه حادثهاى برایش پیش آید، حالش بهتر شد.
پاستور به محض بهبودى نسبى، به جنوب فرانسه عزیمت نمود و پس از مدتها تحقیق و مطالعه کشف کرد، که یک نوع باسیل موذى، موجب آن همه آفت و خسارت مىگردد و راه کشتن این نوع باسیل را هم پیدا کرد.
پاستور میکرب بیمارىهاى مختلف را به مدت یک هفته کشت مىداد سپس آن را به حیوانات تزریق مىکرد و با این نوآورى خود، جان هزاران گاو و گوسفند را از مرگ حتمى نجات داد.
پاستور این شیوه درمان را در مورد مرغها نیز بکار بست و نتیجه بسیار موثر و مفیدى گرفت.
در سال 1880 دامپزشکى فرانسه، دو سگ هار را براى پاستور فرستاد و او بعد از مدت کوتاهى، میکرب مرض هارى را شناخت و در ششم ژوئیه همان سال، پسربچه نه سالهاى به نام ژوزف میستر را که یک سگ هار به سختى او را گزیده بود، با تزریق سرمى که خود ساخته بود، درمان کرد و او را نجات داد.
در سال 1888 انستیتو پاستور را در پاریس بنیان نهاد و بعدها از روى آن، انستیتوهاى زیادى در دنیا ایجاد شد. این موسسات تاکنون جان میلیونها نفر را از مرگ و بیمارى نجات دادهاند.
لوئى پاستور مردى ساده، متواضع و مهربان بود و هدفى جز خدمت به جامعه بشریت و پیشرفت علم و دانش نداشت و از دنیاطلبى منزه بود. وى در سال 1895 میلادى پس از هفتاد و سه سال زندگى افتخارآمیز و به یادگار گذاشتن کشفیات مفید و ارزشمند خود، در حوالى پاریس درگذشت و جسد او را در زیرزمین انستیتو پاستور - محلى که مخصوص دفن دانشمندان و نوابغ بزرگ است - به خاک سپردند.
دوران کودکى محمد اقبال لاهورى، شاعر، فیلسوف، متفکر و از بانیان کشور بزرگ پاکستان، دوران پرفراز و نشیب و بس آموزندهاى است.
او روز جمعه سوم ذى قعده سال 1294 هجرى قمرى مطابق با 9 نوامبر 1877 میلادى به هنگام اذان صبح در شهر سیالکوت در یک خانه کوچک یک طبقهاى، در اطاق کوچکى که فقط نور کم رنگ شمعى آن را روشن مىکرد، چشم به جهان گشود.
اقبال دو ساله بود که متوجه شدند چشم راستش ضعیف است، در آن زمان او آن قدر کودک بود، که نمىدانست و نمىفهمید چشمش سالم نیست، بدین جهت پزشکان تصمیم گرفتند از چشم او خون بگیرند.
زمانیکه وى دوران دانشجویى خود را مىگذرانید عینک مىزد، خود مىگفت:
چشم من در دو سالگى ضایع شد!
اقبال چهار سال و چهار ماه داشت که پدرش شیخ نور محمد او را به مکتب مولانا غلام حسن سپرد و او آموزش قرآن را در مکتب و مسجد مىآموخت، شبها درسهاى خود را در خانه کوچک و فقیرانه ایکه در اطاقهاى آن برقى وجود نداشت، در پرتو نور شمع مىخواند و به خاطر مىسپرد.
یک روز مولانا سید میر حسین به آموزشگاه رفت، وقتى اقبال کوچولو را مشغول درس خواندن دید، پیشانى گشاده و قیافه معصوم و موهاى خاکسترى این کودک او را سخت تحت تاثیر قرار داد و از استاد او خواست غیر از آموزشهاى دینى، آن کودک را با آموزش علوم جدید هم آشنا کند که با موافقت پدر اقبال استاد او را به آموختن ادبیات فارسى، اردو و عربى وادار نمود.
اقبال بسیار باهوش و زیرک بود و آموزش این دوره را تقریبا به مدت سه سال به پایان رسانید در عین حالى که با درآمد کمى که از مغازه پدر به دست مىآورد، زندگى سادهاى را سپرى مىکرد.
پدر اقبال مغازه کلاه و نقاب دوزى و چادردوزى داشت، اما وقتى خرج روزانه خود را در مىآورد، در مجالس علماء و دانشمندان شرکت مىکرد و همراه آنان به مناجات و عبادت خداوند مىپرداخت.
اضافه بر این کتابهاى: فتوحات مکیه و فصوص الحکم، محى الدین ابن عربى را مىخواند.
اقبال مىگوید: از سن چهارسالگى گوشهاى من با اسم و تعلیمات این کتابها آشنا شد و مدتها تدریس هر دو کتاب در خانه ما ادامه داشت، ولى در ابتداى کودکى همه این مسائل از قدرت فهم من بیشتر بود. با این وجود در این مجالس درس شرکت مىکردم، اما وقتى به زبان عربى آشنایى پیدا کردم، قدرت و فهم من اضافه شد و بر اثر پیشرفت در علم و تجربه شوق و شناخت من بیشتر گردید.
او در سال 1884 میلادى به پنجاب رفت و تحت تعلیم استادانى که اعتقاد و ایمان عمیقى داشتند و عاشق قرآن و حفظ آن بودند، آموزش زبان فارسى، عربى، ادبیات اردو، علم و حکمت را ادامه داد و در تهذیب نفس و فضائل اخلاقى داراى رتبه بلندى شد.
قبلا اشاره کردیم فضاى خانواده اقبال یک فضاى معنوى بود، پدر او هم هرگاه مىخواست فرزند خود را به عملى وادار سازد، یا از کار ناپسندى منع کند، از آیات قرآن و رفتار پیغمبر (ص) براى وى مىخواند وقتى هم اقبال از زبان پدر آیهاى از قرآن یا حدیثى را مىشنید، بدون کوچکترین ناراحتى آن را مىپذیرفت و آرامش خاطر مىیافت.
بدین جهت اقبال هشت نه ساله خود هر روز صبح تلاوت قرآن مىکرد، پدر هم وقتى او را در این حال مىدید مىگفت:
وقتى فرصت پیدا کردم به تو یک مطلب مهمى را خواهم گفت.
مطلب مهمى را که پدر به اقبال کوچک گفت، این بود:
پسرم! وقتى قرآن تلاوت مىکنى، فکر تو این باشد که قرآن بر تو نازل شده است، یعنى خدا خودش با تو سخن مىگوید. یک وقت دیگر هم پدرش به او گفته بود: آن زحمتى که براى آموزش تو کشیدم باید پاداش آن را بگیرم. پاداش من اینست که به اسلام خدمت کنى.
اقبال مىگوید: من خواسته پدرم را پیوسته در نظر داشتم، آن را در اشعار خود هم مىآوردم، شهرت شاعرى من هم گسترش مىیافت، من براى نوجوانان سرود اسلامى مىنگاشتم و آنان با شوق و ذوق این اشعار را مىخواندند و حفظ مىکردند. وقتى هم پدرم در بستر بیمارى بود براى دیدنش رفتم و از او پرسیدم:
پدرجان! آیا به آن پیمانى را که براى خدمت به اسلام با تو بسته بودم، وفا کردهام؟
پدر در حالى که در بستر مرگ قرار داشت، گواهى داد که پاداش زحمات او را دادهام.
اقبال در رشته فلسفه دانشگاه لاهور ثبت نام کرد و از درس سر توماس آرنلد بهرهمند گردید. و دوره فوق لیسانس را در سال 1899 در رشته فلسفه با احراز رتبه اول در دانشگاه پنجاب به پایان برد و پس از اتمام تحصیلات در آن دانشگاه، در رشتههاى تاریخ و فلسفه و علوم، به استادى برگزیده شد.
او مدت دوازده سال در دانشگاه لاهور در رشته تاریخ و اقتصاد و فلسفه تدریس مىکرد، در هفته هیجده ساعت تدریس داشت و کتابهاى زیر را هم تالیف و ترجمه نمود:
1 - نظریه توحید مطلق، نوشته شیخ عبدالکریم جبلى، ترجمه به زبان انگلیسى.
2 - ترجمه و تلخیص کتاب پولتیکان آکانومى از واکر به زبان اردو.
3 - ترجمه و تلخیص کتاب ارلى پلانتیجنس اثر استبس به زبان اردو.
4 - علم الاقتصاد، به زبان اردو.
اقبال در سال 1905 به تشویق پرفسور سر توماس آرنلد به انگلستان مسافرت کرد و در دانشگاه کمبریج به فراگرفتن فلسفه مشغول شد و رساله دکتراى خود را به نام سیر فلسفه در ایران به زبان انگلیسى تهیه کرد.
در سال 1908 از دانشگاه مونیخ براى نوشتن آن رساله، درجه دکتراى فلسفه دریافت کرد و همان سال به کشور خود بازگشت.
محمد اقبال چندین سال رئیس دانشکده مطالعات شرقى و مدیر گروه آموزشى فلسفه در دانشگاه پنجاب بود، در عین حال به کار وکالت دادگسترى مىپرداخت. اما محیط نابسامان زندگى، اختلافها و کشمکشها و همچنین علاقه به آزادى او را به شرکت در کارهاى سیاسى کشانید، در سال 1928 به عضویت مجلس قانونگذارى پنجاب انتخاب شد، و در سال 1932 در کنفرانسى که در لندن براى بنیان گذارى قانون اساسى شبه قاره هند و پاکستان ترتیب داده شده بود شرکت نمود.
او در نویسندگى و شاعرى استعداد فوق العادهاى داشت و آثار منظومش به زبانهاى فارسى و اردو، آثار جاویدان و کم نظیرى است. زیرا وى روى اعتماد به نفس و بازگشت به هویت اسلامى همه مسلمانان جهان تاکید فراوان داشت.
آثار منظوم علامه محمد اقبال، به فارسى عبارتند از:
1 - اسرار خودى 2 - رموز بیخودى 3 - پیام شرق 4 - زبور عجم 5 - جاویدنامه 6 - مسافر 7 - چه باید کرد؟
آثار او به زبان اردو عبارت است از:
1 - بانگ درا 2 - خضر راه 3 - طلوع اسلام 4 - بال جبرئیل 5 - ضرب کلیم 6 - شکوه 7 - جواب شکوه 8 - سیر فلک 9 - ارمغان حجاز به فارسى و اردو.
کتاب عمیق و فلسفى دیگر علامه اقبال احیاى فکر دینى در اسلام است، که در سال 1930 در لاهور به چاپ رسیده و در سال 1336 هجرى شمسى توسط دکتر احمد آرام، به فارسى ترجمه شده است.
اقبال مدتى را هم در آلمان به سر برد و در سال 1923 کتاب پیام شرق را در جواب کتاى دیوان غربى گوته شاعر آلمانى سروده است. اگر چه علامه محمد اقبال لاهورى به ایران نیامده بود، اما اشعار و دیوان ارزشمند او که در ایران هم به چاپ رسیده، از فصاحت و بلاغت و مفاهیم بلند اسلامى برخوردار است.
اقبال در سال 1933 از افغانستان دیدن کرد و مزار حکیم سنائى را زیارت نمود، چهارم دسامبر 1933 از دانشگاه پنجاب درجه دکتراى افتخارى گرفت. اما در سال 1934 به گلودرد مبتلا شد، در سال 1938 به تنگى نفس و ضعف قلب دچار گردید و سرانجام این دانشمند بزرگ، که به راستى احیاگر سترک فکر دینى در مشرق زمین بود، بیست و یکم آوریل 1938، مطابق با ساعت پنج صبح پنجشنبه بیستم ماه صفر 1357 هجرى قمرى، در 61 سالگى با عزت و سربلندى درخشانى، در پاکستان چشم از جهان فرو بست.